سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
بهنام او که دل را چارهساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است
هر گاه که یاس خانه را میبویم
از شعر نشان مرقدت میجویم
تا گل به نسیم راه در میآید
از خاک بوی گیاه در میآید