تو را ز دست اَجَل کی فرار خواهد بود؟
فرارگاه تو دارالقرار خواهد بود
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست
یا شب و روز به جز فکر توام کاری هست
ماه فرو ماند از جمال محمد
سرو نباشد به اعتدال محمد
از فرّ مقدم شه دین، ختم اوصیا
آفاق، با بَها شد و ایّام، با صفا
مژده، ای دل که مسیحا نفسی میآید
که ز انفاس خوشش بوی کسی میآید
روی تو را ز چشمۀ نور آفریدهاند
لعل تو از شراب طهور آفریدهاند
صدای بال ملائک ز دور میآید
مسافری مگر از شهر نور میآید؟
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبۀ احزان شود روزی گلستان غم مخور
بیا تا برآریم دستی ز دل
که نتوان برآورد فردا ز گل
دیدم گل تازه چند دسته
بر گنبدی از گیاه رُسته
مقصود عاشقان دو عالم لقای توست
مطلوب طالبان به حقیقت رضای توست
ای یار ناگزیر که دل در هوای توست
جان نیز اگر قبول کنی هم برای توست
اول دفتر به نام ایزد دانا
صانع پروردگار حیّ توانا
فضل خدای را که تواند شمار کرد؟
یا کیست آنکه شُکر یکی از هزار کرد؟...
بهنام خداوند جانآفرین
حکیم سخن در زبان آفرین
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
ای ولی عصر و امام زمان
ای سبب خلقت کون و مکان
ای مدنی برقع و مکی نقاب
سایهنشین چند بود آفتاب
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
کی رفتهای ز دل که تمنا کنم تو را
کی بودهای نهفته که پیدا کنم تو را
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده
به جهان خرّم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
ندانمت به حقیقت که در جهان به که مانی
جهان و هر چه در او هست صورتند و تو جانی