شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
هان این نفس شمرده را قطع کنید
آری سر دلسپرده را قطع کنید
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
از سمت مدینه خبر آورد نسیمی
تا مژده دهد آمده مولود عظیمی
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
اگر خدا به زمین مدینه جان میداد
و یا به آن در و دیوارها دهان میداد