درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
دل و جانم فدای حضرت دوست
نی، فدای گدای حضرت دوست
ماییم ز قید هر دو عالم رَسته
جز عشق تو بر جمله درِ دل بسته
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید
میرسم خسته میرسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم