یا علی گفتم همه درها به رویم باز شد
یا علی گفتم، چه شیرین شعر من آغاز شد
ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند
لبتشنه، پس از دعوت و بیعت نکشند
آن گوشه نگاه کوچکی روییدهست
بر خاک پگاه کوچکی روییدهست
آمد عروس حجلۀ خورشید در شهود
در کوچهای نشست که سر منزل تو بود
بیتابتر از جانِ پریشان در تب
بیخوابتر از گردش هذیان بر لب
مردی که دلش به وسعت دریا بود
مظلومتر از امام عاشورا بود
یا علی! این کیست میآید شتابان سوی تو؟
با قدی رعنا و بازویی چنان بازوی تو؟
دستهایت را که در دستش گرفت آرام شد
تازه انگاری دلش راضی به این اسلام شد
خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده