ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
میرود بر لبۀ تیغ قدم بردارد
درد را یکتنه از دوش حرم بردارد
ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت
رُخش چه صبح ملیحی، لبش چه آب حیاتی
علی اکبر لیلاست بَه چه شاخه نباتی