رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
آن صبح سراسر هیجان گفت اذان را
انگار که میدید نماز پس از آن را
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
صدای پای شما... نه، صدای بال میآید
کسی فراتر از امکان و احتمال میآید
جهان نبود و تو بودی نشانۀ خلقت
همای اوج سعادت به شانۀ خلقت
گاهی از کوچههای مدینه یک صدای قدیمی میآید
بین فرزند و مادر نشان از گفتگویی صمیمی میآید!
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری