رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
هنوز طرز نگاهش به آسمان تازهست
دو بال مشرقیاش با اُفق هماندازهست
در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را
لطف تو گرفت از من بیچاره امان را
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری