داغ ناگفته

اومد از مسجد، اما آشفته
تو نگاش صدها، داغ ناگفته

آروم آروم می‌سوخت، پیش چشمای من
تار و تیره می‌شد، دیگه دنیای من
چادرش خاکی بود، صورتش نیلی بود
تو دلش داغی از طعنۀ سیلی بود
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 
اومد از مسجد، اما دلخور بود
روضه‌خون ما، خاک چادر بود

بدترین روزایِ دنیامون این روزاست
حال و روز مادر، روضه‌خونِ باباست
چشماشو می‌دیدم، تا سحر خونباره
من ندیدم دیگه بعد از اون گوشواره
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 
اومد از مسجد، قامتش خم بود
تو نگاش اما، دنیای غم بود

آسمون چشمام، دیگه پربارونه
بعد از اون موهایِ من نخورده شونه
بعد از اون دنیا شد، رو سر من آوار
مادرم راه می‌رفت، اما دست به دیوار