شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

لحظه‌های آخر

چشممو، آروم آروم می‌بندم
منتظر، موندم به راه بی‌بی
تا شاید، دست منم بگیره زهرا

دلخوشیم، این لحظه‌های آخر
اینه که، برای روز محشر
عزتم، می‌شه دو دست پاک سقا

قشنگ‌ترین سال‌های عمرم
مادری واسه حسنین بود
مادری واسه زینبین بود

آروم نمی‌گیره دلم ای خدا
پر می‌زنه دوباره تا کربلا
واویلا

«وای ام البنین وای»
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سر اومد، غم‌های بی‌حسابم
اما باز، شرمنده از ربابم
اصغرش، نشد که سیراب بشه آخر

مادرم، دلم طاقت نداره
بعد من، سکینه بی‌قراره
گریه‌هاش، هم برا عباسه هم اصغر

ام البنینِ بی‌بنینم
دلم می‌خواد بازم دوباره
روی اباالفضلو ببینم

چشم تر و اشکای نم‌نم دارم
یه کربلا توی دلم غم دارم
واویلا

«وای ام البنین وای»
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ای حسین، بیا همه وجودم
روز و شب، روضه‌خون تو بودم
رفتنم، به تو رسیدنه، عزیزم

ممنونم، صدام می‌کردی مادر
باز ببین، این نفسای آخر
آب دیدم، به یاد اصغر اشک می‌ریزم

خودم کنیز زهرا بودم
تموم بچه‌هام غلامش
وظیفه‌شونه احترامش

حلال کنید گریۀ روز و شبو
برام بیارید چادر زینبو
واویلا

«وای ام البنین وای»