شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

مدیون لطف تو ایران ما

آسمان تشنۀ نجوایت
کنج زندان شده دنیایت
اشک چشمت شده تسکینت
گشته سجاده‌ات مأوایت

چشمت روشنی بر عالم بخشید
فِی قَعر سُجون، نورت می‌تابید

از محنت سوخت، جسم و جانت
افطار تو شد اشک چشمانت
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
توبه بر لب نگهبان برگشت
کافر آمد مسلمان برگشت
از شکوهت زن رقاصه
از حضور تو گریان برگشت

عطر تو نماند در زندان محصور
کی گم می‌شود در تاریکی نور

زنجیر غم، دستت را بست
بال پرواز تو اما باز است
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بر سرم سایۀ دستانت
در دلم چشمۀ احسانت
باب حاجات عالم! باشد،
جان من نذر فرزندانت

شد میعاد این دل‌های مشتاق
مشهد، کاظمین، قم، شاهِچراغ

بر دست تو، چشمان ما
مدیون لطف تو ایران ما