شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

اول الاولین

ای جهان دیده بود خویش از تو
هیچ بودی نبوده پیش از تو

ای برآرندۀ سپهر بلند
انجم‌افروز و انجمن پیوند

در بدایت، بدایت همه چیز
در نهایت نهایت همه چیز

آفرینندۀ خزائن جود
مُبدع و آفریدگار وجود

سازمند از تو گشته کار همه
ای همه وآفریدگار همه

هستی و نیست مثل و مانندت
عاقلان جز چنین ندانندت

روشنی‌بخش اهل بینایی
نه به صورت به صورت‌آرایی

به حیات است زنده موجودات
زنده بل کز وجود توست حیات

ای جهان را ز هیچ سازنده
هم نوابخش هم نوازنده

نام تو کِابتدای هر نام است
اولْ آغاز و آخرْ انجام است

اولَّ الاولین به پیش شمار
وآخرُ الآخرین به آخرِ کار

هست بود همه درست به تو
بازگشت همه به توست به تو...

از تو پرورده هر کجا جانی‌ست
وز تنور تو هر که را نانی‌ست

بر در خویش سرفرازم کن
وز در خلق بی‌نیازم کن

چون به عهد جوانی از بَرِ تو
بر در کس نرفتم از در تو

همه را بر درم فرستادی
من نمی‌خواستم، تو می‌دادی

سربلندی دِهْ از خداوندی
شش جهت را به تاج خرسندی...