شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

خیمۀ عطش

غم از دیار غم‌زده عزم سفر نداشت
شد آسمان یتیم که دیگر قمر نداشت

این سو درون خیمۀ سیراب از عطش
خواهر ز حال و روز برادر خبر نداشت

عبّاس اگر چه دست کشید از دو دست خویش
از یاری حسینِ علی دست بر‌‌نداشت

او جسم خویش را سپر آب کرده بود
جز مشک پاره‌پارۀ جانش سپر نداشت

درد و غمش تمامی از این بود که چرا
یک جان برای هدیه به او بیشتر نداشت...

او رفت و مادرش پس از آن روز خویش را
امّ‌البنین نخواند که دیگر پسر نداشت