شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

لیلهٔ قدر اولیا...

...فاطمه‌ای که عقل‌ها، محو عبادتش بوَد
نقش به چهر دوستان، مُهر ارادتش بوَد
همسریِ علی، نهایت سعادتش بوَد
لیلۀ قدر اولیا، شام ولادتش بوَد

ثبت شد از ولادتش، بقای نسل احمدی
یافت بقا ز نسل او، شریعت محمدی
 
فاطمه‌ای که ذات حق بر او، سلام می‌کند
ادای ذکر نام او، به احترام می‌کند
کسی که پیش پای او، پدر قیام می‌‌کند
بر در خانه‌‌اش سلام، صبح و شام می‌کند

شرف ببین که خانه‌‌اش، بُرده سَبَق ز طور هم
حیا ببین که پوشد او، چهرۀ خود ز کور، هم
 
فاطمه ای تو بازگو فلسفۀ حیات را
ساخته جِدّ و جَهد تو سفینة‌النجات را
زنده نگاه داشتی، جهاد را، زکات را
«حی علی‌الفلاح» را، «حی علی‌الصلاة» را

ای که خدای بی مثل، به کوثرت مثال زد
دَم از جلال و، قدر تو، قادر ذوالجلال زد...
 
به حُسن تو، که می‌کند جلوه‌گر آفتاب را
به اشک تو که بشکند قیمت دُرّ ناب را
به کوی تو که از دلم ربوده صبر و تاب را
عرض سلام کردم و، منتظرم جواب را

دریغ از جواب ما، به خاطر خدا مکن!
دست توسّل مرا، ز چادرت جدا مکن...