شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

نگین زاریا

تبر بردار «ابراهیم»! در این عصر ظلمانی
بیا تا باز این بت‌های سنگی را بلرزانی

ببین نمرودها این بار با فرعون و جالوت‌اند
یهودا، جام خونین می‌زند بر جام سفیانی

تلاوت می‌کنند این گرگ‌ها، آیات رحمت را
ولی ‌دل‌هایشان غرق است در آیات شیطانی

به خونت «زاریا» هم عطر و بوی کربلا دارد
دوباره خون و آتش، خیمه و داغ و پریشانی

پسرهای تو را کشتند، امّا «إرباً اربا»، نه!
پدرها با تو می‌گریند، وقتی روضه می‌خوانی

به عطر چای روضه، «شیعه» می‌کردی قبایل را
تو شیخی یا پیمبر؟ کاین چنین اعجاز می‌دانی

تو را کشتی‌شکسته، گر چه در طوفانِ خون بردند
دلت دریای آزاد است امّا، نوحِ زندانی!

«بِلال» دیگری باش و سرِ گلدستۀ توحید
بخوان آن «أشهدُ أنّ علی ...» را، گرم و توفانی

همه از چشم‌هایت نور می‌نوشند، از وقتی
تو را جام یقین نوشاند، آن پیر جمارانی

سیاهی، افتخارِ سینه‌چاکان حسین است و
به عشّاق علی، آری! چه می‌آید پریشانی

بخوان در حبس: دنیا مثل زندان است مؤمن را
بگو با یار، در خلوت، از آن اسرار پنهانی

به زودی می‌رسد ماه حجاز و می‌درخشی باز
نگین «زاریا»! در جمع یاران خراسانی