سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
عشق فهمید که جان چیست دل و جانش نیست
سرخوش آنکس که در این ره سروسامانش نیست
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
داستانهایی که از شام خراب آوردهام
عالمی از صبر خود در اضطراب آوردهام
مرد آزاده حسین است که بود این هدفش
که شود کشته ولی زنده بماند شرفش