شوق تماشا
نَمی از چشمهای توست چشمه، رود، دریا هم
کمی از ردّ پای توست جنگل، کوه، صحرا هم
تو از تورات و انجیل و زبور، از نور لبریزی
تو قرآنی، زمین مات شکوهت، آسمانها هم
جهان نیلیست طوفانی، جهان، دلمرده ظلمانی
تویی تو نوح، موسی هم، تویی تو خضر، عیسی هم
نوایت نغمۀ داوود، حُسنت سورۀ یوسف
مرا ذوق شنیدن میکشد، شوق تماشا هم
«تو آن ماهی که در پایت تلاطم میکند دریا»
من آن دریای سرگردان دور افتاده از ماهم
اسیر روی ماه تو، هواخواه نگاه تو
نشسته بین راه تو، نه تنها من که دنیا هم
«تمام روزها بیتو شده روز مبادا» نه
که میگرید به حال و روز ما روز مبادا هم!
همه امروزها مثل غروب جمعه دلگیرند
که بیتو تیره و تلخ است چون دیروز، فردا هم
جهانی را که پژواک صدایت را نمیخواهد
نمیخواهم نمیخواهم نمیخواهم نمیخواهم