یاکریمی تا قتلگاه، رفته و داغ رفتنش
چشای کوه صبرو پر گدازه کرده
مگه چی اومد به سرش، که پیش چشم عمهجون
داغ مدینه رو دوباره تازه کرده
برای حفظ جون مولا باز شده، دستی سپر
یادش اومد دستی که شد یه روز کبود، به پشت در
تیری که امروز میزنن، به حنجر این یاسمن
تو مدینه یه روز زدند، به تابوت باباش حسن
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
زخمیه بال یاکریم، ولی نداره غصهای
جون میده آخه توی آغوش عموجون
ولی همه خوب میدونن، داغ یتیم چه سخته و
سنگینی میکنه روی دوش عموجون
شاید حسین اون دم آخری میگفت، با اشک و آه
امانت برادرو کی ببره، به خیمهگاه؟
بمونه توی قتلگاه، اگه تن این یاکریم
شبیه قاسم نصیبش، میشه بلاهای عظیم