شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

آخرین شب

ای آفتاب صبر کن این آخرین شب است
این آخرین شبانۀ آرام زینب است

این نازدانه‌ها که در آغوش مادرند
در دست باد، بعد تو گل‌های پرپرند

بعد از تو در محاصرۀ شعله‌ها و خار
گل‌های پرپرند به میدان کارزار

دلبندهای قافله شلاق می‌خورند
از شعله‌های حرمله شلاق می‌خورند

این خیمه‌ها چو ابر پراکنده می‌شوند
فردا پس از تو، شب نشده کنده می‌شوند

فردا غروب آن سوی گودال قتلگاه
در ابرهای دلهره، غلتان به خاک، ماه

ماه ایستاده دفعۀ آخر ببیندت
جایی نماز کن که برادر! ببیندت

آهسته از کنار حرم بگذر، ای امید!
با ذکر یا صبور! که خواهر ببیندت

شاید رقیه تشنۀ دیدار دیگری‌ست
معلوم نیست دفعۀ دیگر ببیندت

دیدار دیر می‌شود امشب که بگذرد
تا گوشۀ خرابه که یک‌سر ببیندت

مادر نخفته طفل تو بسیار تشنه است
یک سر بزن به خیمه که اصغر ببیندت

ای اعتبار خاک سر از سجده بر مدار
این خاک دیر نیست که بی‌سر ببیندت

تا هست آسمان به هوای تو می‌تپد
فردا که بی‌برادر و یاور ببیندت

تا هست معنی شب و روز جهان تویی
فردا که چون حقیقت کوثر ببیندت

فردا کلام روشن زهرا کلام تو
فردا زمانه غرّش حیدر ببیندت

فردا که بعد قتل کسانت، زمانه باز
آرام و باشکوه و دلاور ببیندت

در جانگدازِ واقعه‌ها هر که هر کجا
زیباترین تجسم باور ببیندت

ای خطبۀ منای تو تا هست در تپش
تا هر خطیب بر سر منبر ببیندت

تو آمدی که مستی دنیا پرد ز سر
در مجلس شراب، منور ببیندت

قرآن تویی که بر سر نی خواندنی‌تری
کوفه میان خطبۀ خواهر ببیندت

بنگر به عزم خواهر و صبر و اراده‌اش
در آخرین نماز شب ایستاده‌اش

تا هست روزگار پر است از سلام تو
بعد از تو هست چادر خواهر پیام تو

این چادر از نگاه تو معنا گرفته است
هر دل به خیمه‌گاه تو مأوا گرفته است

طفل تو رمز هستی و باب نجات ماست
سقای تشنه، راز رشید حیات ماست

عباس گفت تشنه بر این رود بگذرید
با خود جز آبروی دو عالم نیاورید

یک مشت بر نداشت که دل با تو باخته‌ست
پاک است دست هر که علی را شناخته‌ست

سقا که هر سبو به جهان است مست اوست
سقا که آب تشنۀ یک جرعه دست اوست

پیغام و درس کرببلا دست‌های او
در گوش خلق زنده و مانا صدای او

گوید که دل به جرعۀ دنیا مبند هیچ
با آب و خاک عالم بی‌آبرو مپیچ

شیطان اگر چه آوردت صد دلیل باز
یاد آر از آه و آهن و دست عقیل باز

یاد آر از لبی که در این عشق تشنه ماند
مشکی که معنی عطش و عهد را رساند

یک قطره‌ای به نیت دریا وضو بگیر
خود را بباز و هستی جاوید از او بگیر

باید تمام بر سر پیمان گذاشتن
جان گر به قدر طاقت شش‌ماهه داشتن

ای جان ما حسین، به ما زان عطش ببخش
جان جهان به هر دل و هر جان عطش ببخش

روی مرا که همچو شب بی‌ستاره‌ای‌ست
جز جامۀ سیاه عزای تو چاره نیست

جون و حبیب رمز سیاه و سپید ماست
ای آنکه گریه بر تو تمام امید ماست

با گریه خون ما به تو پیوند می‌خورد
با اشک جان به یاد تو سوگند می‌خورد

خورشید سربریده که فردا شروع توست
دنیا اگر چه تشنۀ صبح طلوع توست

ای آفتاب صبر کن این آخرین شب است
این آخرین شبانۀ آرام زینب است