شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

آسمان در قفس

سامرا، امشب مدینه می‌شود مهمان تو
آسمان‌ها اشک می‌بارند بر دامان تو

شمع روشن می‌کند چشم ستاره تا سحر
با گلاب اشک، می‌شوید تن سوزان تو

ای حصار آفتاب، ای آسمان در قفس
یوسفت را می‌برند از گوشۀ زندان تو

گریه کن، خواندند در بزم خدا شعر شراب
گریه کن، آتش گرفته سینۀ قرآن تو

چاک زن پیراهن صبرت، مگر روشن شود
در غبار چشم‌ها، آیینۀ پنهان تو

دست و پایت سرد شد اما سراپای تو سوخت
رو به سمت قبله کن، پرواز کرده جان تو