شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

باغ بی‌خزان

که دیده زیر زمین باغ بی‌خزانی را؟
نهان‌تر از سفر ریشه‌ها جهانی را

و باد از لب این خاکریز می‌روید
مگر که فاش کند قصۀ نهانی را

که گفته خاک کم از آسمان بها دارد؟
ببین در آینه‌ها خاک آسمانی را

و دشت، ساکت و ژرف است، مثل اقیانوس
که شب به سینه فرو خورده کهکشانی را

چقدر مادر او چنگ زد به سینۀ خاک!
ولی نیافت از آن سوخته، نشانی را

ولی نیافت، مگر چند تا گلولۀ سرد
ولی نیافت، مگر مشت استخوانی را

پدر در آن طرف دشت لاله‌ای را دید
که یافت بر اثرش باغ ارغوانی را...

به سوی شهر مه‌آلود می‌کشند غروب
ز دشت سوخته از لاله کاروانی را