حُجّت

خورشید هم در آسمان رؤیت نمی‌شد
دیگر کسی با ماه، هم‌صحبت نمی‌شد

چشم ستاره لحظه‌ای سوسو نمی‌زد
رنگین‌کمان در محفلی دعوت نمی‌شد

خاک از وجود تیرۀ خود دست می‌شست
باد از سکون خویش بی‌طاقت نمی‌شد

آتش مجال شعله‌ور بودن نمی‌یافت
رود از نبود موج ناراحت نمی‌شد

غنچه به خواب مرگ می‌رفت و پس از آن
از خلوت خود وارد جَلوَت نمی‌شد

ارکان هستی را خدا میزان نمی‌کرد
دار و ندار ما به جز ظلمت نمی‌شد

منظومه‌ای در کهکشان باقی نمی‌ماند
اصلا خدا آمادۀ خلقت نمی‌شد

این سرنوشت شوم ارکان جهان بود
عالم اگر که صاحب حُجّت نمی‌شد
::
ای کاش در هر محفل اُنسی که داریم
از هیچ‌کس غیر از شما صحبت نمی‌شد