شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

خورشید کربلا

پیغمبرانه بود ظهوری که داشتی
خورشید بود جلوۀ طوری که داشتی

هر شب نصیب سفرۀ شهر مدینه شد
در کنج خانه، نان تنوری که داشتی

شب‌زنده‌دار بودی و ذوب خدا شدی
در بندگی گذشت حضوری که داشتی...

خلقاً و منطقاً همه مثل رسول بود
در کوچه‌های شهر، عبوری که داشتی

این آفتاب توست که خورشیدمان شده!
یا که پیمبر است دوباره جوان شده؟...


چشم تو ماه و تابش ماهت پیمبری‌ست
روی سپید و خال سیاهت پیمبری‌ست

گفتار و آفرینش و خُلق عظیم تو
لحظه به لحظه، گاه به گاهت پیمبری‌ست...

باید دوید پشت سر ردّ پای تو
یعنی تویی همیشه که راهت پیمبری‌ست

نامت علی‌ست جلوه رویت محمدی‌ست
نامت علی‌ست طرز نگاهت پیمبری‌ست

تو صاحب جلال علی و پیمبری
آیینه جمال علی و پیمبری


ای آفتاب روشن شب‌های کربلا
پیغمبر دوبارۀ صحرای کربلا

ای از تمام عالمیان برگزیده‌تر
نوح و خلیل و آدم و موسای کربلا

آب فرات و علقمه و گنبد حسین
یا تل زینبیه و هر جای کربلا...

...هر چند دیدنی‌ست ولی دیدنی‌تر است
پایین پای مرقد آقای کربلا

نزدیک‌تر به محضر آقاست جای تو
پایین پایی و همه پایین پای تو...