دخیل

مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده

دل گنبد داره از غصه و غم می‌تركه
چَن هزار تا دل غمگین تو خودش جا داده

قد گلدسته، وقاری داره امشب كه نگو
رو ضریح قامتش دستِ نیاز باده

تشنگی مثل گدایی كه دروغی باشه
دم سقاخونه زیر دست و پا افتاده

غم غربت اومده دخیل ببنده به دلم
به خیالش دل من پنجرۀ فولاده!