شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

دود اسفند حرم

شهر من قم نیست، اما در حریمش زنده‌ام
در هوای حق‌حق هر یاکریمش زنده‌ام

در حرم در خلوت شب‌های احیا تا سحر
محو کاشی‌های رحمان و رحیمش زنده‌ام

در هوای تازه‌اش هر دم مداوا می‌شوم
هر نفس با ربناهای نسیمش زنده‌ام

من پر از شب‌های پروین‌خوانی‌ام کنج حرم
تا سحر با قصۀ اشک یتیمش زنده‌ام

در میان تیمچه، در ازدحام رنگ‌ها
در میان نقش بازار قدیمش زنده‌ام

دود اسفند حرم حرزالامان شهر شد
مطمئن هستم که من با این شمیمش زنده‌ام