شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

سفیر صبح

ای سفیر صبح! نور از لامکان آورده‌ای
بر حصار شب دمی آتشفشان آورده‌ای

تا که از مشرق دمیدی، سرخ‌رو چون آفتاب
روشنایی از کران تا بی‌کران آورده‌ای

تا چو نیلوفر زدی در برکۀ خون، دست و پا
پای از رفعت به اوج کهکشان آورده‌ای

آب دادی تا گُلِ توحید را از جوی خون
در کویرستان بهاری بی‌خزان آورده‌ای

نام تو شد شهره در آفاق چون آیات نور
تا به روی نیزه قرآن بر زبان آورده‌ای

از منا برتافتی رو، آمدی در کربلا
فدیه با خود کاروان در کاروان آورده‌ای

برد ابراهیم اگر از بهر قربان یک ذبیح
تو به مذبح، کودک و پیر و جوان آورده‌ای

در زمان قحط‌سال عشق و ایثار و خلوص
تو حدیث عاشقی را در میان آورده‌ای

خون پاکت شعله زد بر خرمن بیداد و کفر
بهر اهریمن شهابی بی‌امان آورده‌ای

تربت پاک تو بادا غرقۀ عطر درود
چون گل آزادگی را ارمغان آورده‌ای