شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

شهید اُحُد

تو کیستی که در اندیشۀ رسول خدایی
فروغ چشم حبیبی و چلچراغ هدایی

هنوز قبلۀ دل‌ها نبود کعبه که دیدند
تو محو قبلۀ عشق و وفا، تو قبله‌نمایی

تو سر به خاک قدوم یتیم آمنه سودی
تو دل به مهر نبوت سپرده‌ای، چه وفایی!

تو در کمند تولای اهل‌بیت اسیری
تو «حمزه» هستی و از هر چه هست و نیست رهایی

فروغ معرفت از اهل‌بیت نور گرفتی  
تو انعکاس تمام و کمال آینه‌هایی

تو در عقیدۀ خود شاهباز اوج یقینی
تو جان نثار نبی در کمال صدق و صفایی

تو روز بدر درخشیده‌ای چو بدر به میدان
الا که شیر رسول خدا و شیر خدایی

تو روز معرکه بخشیدی آبرو به شجاعت
تو داده‌ای به شهامت شکوه و قدر و بهایی

شهادت تو چنان آتشی به جانِ جهان زد
که در «نبرد اُحُد» آفرید کرب‌وبلایی

برای آن که نبیند «صَفیه» لالۀ پرپر
فکند سایه به رویت چه دستی و چه عبایی!

سزد که خاک تو تسبیح دست فاطمه باشد
چرا که گفت پیمبر تو «سید‌الشهدایی»

ردیف می‌شود آهنگِ رفتنِ به مدینه
اگر تو یاد کنی از شکستگان به دعایی