غریب

به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربه‌دری‌ها پناهگاه ندارم

شب گذشته به هر خانه جای بود مرا، لیک
به هیچ خانه در این شام تیره راه ندارم

ز خستگی‌ست به دیوار طوعه تکیه زدم من
و گرنه جز به خداوند تکیه‌گاه ندارم

کِشَند جانب دارالاماره با چه گناهم
عزیز فاطمه جز عشق تو گناه ندارم

به زیر تیغم و بالای بام وقت شهادت
حسین از تو جز امید یک نگاه ندارم

به راه عشق تو سر می‌دهم که وای به حالم
اگر که حرمت عشق تو را نگاه ندارم...

غم تو کرده سیه روز من که در همه عمرم
قسم به خال تو یک نقطۀ سیاه ندارم

سلام بر تو دهم لیک با زبان اشارت
نگاه من به تو و طاقت نگاه ندارم...