شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

معراج تو

ای هزار آینه حیران تو یا ثارالله
صبح سر زد ز گریبان تو یا ثارالله...

عجبی نیست اگر از سر جان برخیزد
هر که زد دست به دامان تو یا ثارالله

ای خوش‌آن قوم‌که در مکتب هفتاد و دو تن
سر سپردند به فرمان تو یا ثارالله

چشم تاریخ ندیده‌ست و نبیند دیگر
به وفاداری یاران تو یا ثارالله

رو به منظومۀ چشمان تو سر زد خورشید
ماه شد آینه‌گردان تو یا ثارالله...

ریخت در دامن شب آینه در آینه نور
شور تو، عشق تو، ایمان تو یا ثارالله

به فتوّت، به عدالت، ابدیت بخشید
شرف و غیرت و وجدان تو یا ثارالله

آب از خون گلو خورد که سر سبز شود
چمن لاله و ریحان تو یا ثارالله

خون شد از غم جگر دجله که هرگز نگرفت
بوسه‌ای از لب عطشان تو یا ثارالله

حنجرت چشمۀ خون بود ولی می‌ترسید
خنجر از سایۀ مژگان تو یا ثارالله

هَیجان داد به قاموس شهادت به خدا
شوق آمیخته با جان تو یا ثارالله...

آخرین لحظۀ تو اوّل معراج تو بود
بود آغاز تو پایان تو یا ثارالله

خیمۀ عترت یاسین و دل اهل حرم
سوخت در شام غریبان تو یا ثارالله

می‌کند خاطر طوفان‌زدگان را آرام
صوت داوودی قرآن تو یا ثارالله...