شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

موعود من!‌

...جمعه برای غربت من روز دیگری‌ست
با من عجیب دغدغۀ گریه‌آوری‌ست

جمعه به مهربانی تو فکر می‌کنم
به عهد باستانی تو فکر می‌کنم...

بی‌صبرم آن‌چنان که به آخر نمی‌رسم
حس می‌کنم به جمعۀ دیگر نمی‌رسم...
::
گفتند: دزد آمده باز از هزاره‌ها
خالی شده‌ست کاسۀ چشم ستاره‌ها

گفتند: آب چشمۀ خورشید کم شده‌ست
پاییز حکم داده و گل مُتَّهم شده‌ست

شب، شکل دو مثلّث درهم ‌رسیده است
اضلاع ناگزیر جهنّم رسیده است...

آواز بادهای حرامی رسیده است
پاییز، با دو کفش نظامی رسیده است

در روزنامه‌ها خبر مرگ برگ‌هاست
صحبت ز شکل غیر طبیعی مرگ‌هاست

شب در تمام زاویه‌ها پخش می‌شود
هی صحبت معاویه‌ها پخش می‌شود...

آنان کتاب حق را تحریف می‌کنند
هر شعر تازه‌ای را توقیف می‌کنند

یک شعر مثل اسلحه‌ای آسمانی است
بی‌اعتنا به «نظم نوین جهانی» است...

شعری که مثل آدم، فریاد می‌زند
شعری که زخم‌های تو را داد می‌زند...

شعری که مردگان را بیدار می‌کند
تاریخ آدمی را تکرار می‌کند

شعری که می‌تواند توفان بیاورد
نامه ز سرزمین شهیدان بیاورد...

آن‌جا که ظلم را همه واگویه می‌کنند
وقتی زنان افغانی مویه می‌کنند...

وقتی هراس مرگ به هر ثانیه به‌جاست
داغ زنان کُرد «سُلیمانیه» به‌جاست

آن‌جا که هست شهر درختان واژگون
آن‌جا که پر شده دل «سارایِوو» ز خون

آن‌جا که کودکانش محکوم مردنند
با چشم‌های آبی، لبخند می‌زنند

بمب است بمب! بارش بمب است از آسمان
این هدیه‌ها برای شماهاست، کودکان!...

آن‌جا که کودکان فلسطین نه کودک‌اند
حتّی تمام دخترکان بی‌عروسک‌اند

آن‌جا که گاز اشک‌آور، حرف تازه نیست
حتّی برای رد شدن از شب، اجازه نیست

هر کوچه پر شده‌ست ز فرمان ایست‌ها
هر لحظه می‌رسد صفی از صهیونیست‌ها
::
در سرزمین شعله، به رسوایی آمدید
همراه تانک‌های مقوّایی آمدید

سربازهایتان همه مرد مجازی‌اند
توپ و تفنگتان همه اسباب‌بازی‌اند

ما حمله می‌بریم به امنیت شما
باطل شده‌ست برگۀ رسمیت شما...

ما شکل مرگتان را ترسیم می‌کنیم
ما ساعت جهان را تنظیم می‌کنیم

در خاک ما به جز علف هرزه نیستند
آیا در انتظار زمین‌لرزه نیستند؟...

ما از کتاب کهنۀ تاریخ، پر زدیم
و روی نام‌های شما ضربدر زدیم

ما بر دروغ‌های زمان خط کشیده‌ایم
بر پیش‌فرض‌های جهان خط کشیده‌ایم

بیهوده صلح‌نامه، ارسال کرده‌اند
آنان که خاک ما را اشغال کرده‌اند

ما هیچ صلح‌نامه‌ای امضا نمی‌کنیم
ما اعتنا به نقشۀ دنیا نمی‌کنیم

ما نقشۀ جهان را ترسیم می‌کنیم
ما ساعت جهان را تنظیم می‌کنیم
::
یک برگ از کتاب خدا می‌خورد ورق
هر بار اسامی شهدا می‌خورد ورق

اسم شهید، مثل کلید است در جهان
تنها کلید، اسم شهید است در جهان...

خون شهید می‌جوشد، گرم و آتشین
آن‌جا که دست‌هایش، روییده از زمین...

این دست‌ها چه‌قدر به ما پند می‌دهند
ما را به آسمان‌ها پیوند می‌دهند

یک دست توی مشت فشرده‌ست سنگ را
یعنی که من نیاز ندارم، تفنگ را...

امروز هر درخت، چریکی‌ست خشمناک
که گرچه تیر خورده، نیفتاده روی خاک...

دنیا به فکر کشتن ابن‌زیادهاست
هر ابر، چفیه‌ای‌ست که بر دوش بادهاست...

آن سوی تپّه، پشت همین سیم خاردار
مانده در انتظار درختان خود، بهار...
::
موعود من!‌ به رغم تمام مورّخان
تاریخ باستانی این قوم را بخوان

در مصحف بهاری تو، گل مقدّس است
چون مرکز بهار تو بیت‌المقدّس است

امروز، شورش کلمات از صدای توست
در روزنامه‌های جهان، ردّ پای توست...

تقویم پاره‌پارۀ دنیا، ورق‌ورق
نزدیک می‌شود به قیام بزرگ حق

او را هزار نام بخوانند اگر، یکی‌ست
با صد گزارش متفاوت، خبر یکی‌ست

آغاز شد نماز جهان با طلوع دین
دنیا رسیده است به «ایّاک نستعین»...

باید به ذات حق متمسّک شویم باز
گرم دعای «کن لولیّک» شویم باز...

با هر غزل نگاه سوی عرش می‌کنم
موعود! خاک راه تو را فرش می‌کنم