شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

هنوز منتظر است و...

زبان حال مسجد الاقصی:

چقدر ها کند این دست‌های لرزان را؟
چقدر؟ تا که کمی سردی زمستان را...

چقدر با تن یخ بسته، باز صبر کند
هجوم رخوت و تخدیر برف و بوران را؟

به سینه و سر خود می‌زنند پنجره‌ها
کسی نواخته انگار طبل طوفان را

به پشت پنجره‌های شکسته می‌بیند
تمام روز تگرگ و گلوله‌باران را

مسیرها همه صعب‌العبور و نافرجام
خدا به‌خیر کند جاده‌های لغزان را

به دوش خسته کشیده‌ست سالیان زیاد
شبیه گنبد خود درد و رنج انسان را

به لطف هُرم نفس‌های انبیاست، اگر
رسانده تا به چنین روز نیمۀ جان را

اگر صدای گلوله امان دهد شاید
به گوشمان برساند نوای ایمان را

کنار منبر گوشه‌نشین خود دیده‌ست
نفس نفس زدنِ آیه‌های قرآن را

شریک گریۀ محراب می‌شود گاهی
مگر کمی ببرد غربت شبستان را

میان حلقۀ لات و هبل گرفتار است
چقد گریه کند خنده‌های شیطان را؟

بخوان دو کاسۀ خون در هجوم اشک‌آور
برای ندبۀ آدینه چشم گریان را

نماز جمعۀ این هفته هم اقامه نشد
کجای دل بگذارد غم فراوان را

هنوز حسرت یک عید بی عزا دارند
مناره‌ها که ندیدند ریسه‌بندان را

تنیده تار به تکرار عنکبوتی پیر
که سهم خویش کند گوشه‌های ایوان را

مترسکی که اجیر کلاغ‌ها شده است
شکسته با تبرش حرمت درختان را

به حُسن یوسف خود آب می‌دهد با اشک
و مرهمی شده این‌گونه زخم گلدان را

«نماز نور بخوانید بر جنازۀ شمع»
شنیدم از «زکریا» به مصرعی آن را

به کوچ شانه‌به‌سرهای این دیار قسم
که باد نوحه شده غربت سلیمان را-

به آن عزیز که از چاه آمد و با آه
کشید در بر خود میله‌های زندان را

به نغمه‌های مناجات حضرت داوود
که برده بود دل عاشق پریشان را

به آسمان چهارم که در جوار مسیح
به انتظار نشسته غروب هجران را

به گریه‌های جگرسوز حضرت یعقوب
که قطره قطره به غم بُرد شهر کنعان را

به کوه طور که در سوگ حضرت موسی
به انکسار کشانده‌ست کوه فاران را

به الخلیل که در سوگ لاله‌ها دیده‌ست
به کوچه کوچۀ خود حجلۀ شهیدان را

-از آن مسجدالاقصی‌ست لحظۀ معراج
که با صلابت خود جار می‌زند آن را

هنوز منتظر است و...، هنوز منتظریم
چقدر صبر کند سردی زمستان را؟

به سمت کعبه نگاهش نماز می‌خواند
به این ‌امید که آن آفتاب پنهان را...