شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

پاییز سامرا

امشب که نرگس‌ها اسیر دست پاییزند
کوکب به کوکب در عزایت اشک می‌ریزند

بی چشم‌هایت کوچه‌های سامرا، حتی
بیش از شبِ زندان هارون خوف‌انگیزند

بی شانه‌هایت شهر نا امن است، مردم کاش
از هر که نامش معتمد باشد بپرهیزند..

تا کی بنوشیم از عبورِ عمر، حسرت را؟
تا کی تمام کاسه‌ها از زهر لبریزند؟

با رفتنت زانو زدیم، ای آن‌که یارانت
یک‌روز با فرمان فرزندت به‌پا خیزند