چون او کسی به راه وفا یاوری نکرد
خون جگر نخورد و پیامآوری نکرد
من ماندم و مرغ سحر و نوحهگریها
اندوه پرستو، غم بیبالوپریها
آمدی در جمع ما، ویرانه بوی گل گرفت
آمدی بام و در این خانه بوی گل گرفت
جز او بقیع زائر خلوتنشین نداشت
در کوچهباغ مرثیهها خوشهچین نداشت
در دفتر عشق کز سخن سرشار است
هر چند، قصیده و غزل بسیار است
از اسب فرود آی و ببین دختر خود را
بنشان روی دامن، گلِ نیلوفر خود را
نسیم صبح بگو چشمهٔ گلاب كجاست
صفای آینه و روشنای آب كجاست