تا اشک به روی گونهات گل میکرد
باران به نگاه تو توسل میکرد
راه گم کردی که از دیر نصاری سر در آوردی
یا به دنبال مسلمانی در این اطراف میگردی
آواز حزین باد، پیغمبر کیست؟
خورشید، چنین سرخ، روایتگر کیست؟
«یا صاحبی فی وحدتی» یاور ندارم
با تو ولی باکی از این لشکر ندارم
سخن از ظلمت و مظلومیت آمد به میان
شهر بیداد رسیدهست به اوج خفقان
میرود از آن سَرِ دنیا خبر میآورد
شعر در وصف تو باشد بال در میآورد
ما در دل خود مهر تو اندوختهایم
با آتش عشق تو بر افروختهایم
حرف او شد که شد دلم روشن
در دلم شوق اوست کرده وطن