بایست، کوه صلابت میان دورانها!
نترس، سرو رشید از خروش طوفانها!
از مکه خبر آمده داغ است خبرها
باید برسانند پدرها به پسرها
در این سیلی پیامی آشکار است
که ما را باز با این قوم کار است
خوشا سری که سرِ دار آبرومند است
به پای مرگ چنین سجدهای خوشایند است
دیر آمدم... دیر آمدم... در داشت میسوخت
هیأت، میان «وای مادر» داشت میسوخت
آه ای بغض فروخورده كمی فریاد باش
حبس را بشكن، رها شو، پر بكش، آزاد باش