پشیمانم که راه چاره بر روی شما بستم
سراپا حیرتم! از خویش میپرسم چرا بستم؟
شب شاهد چشمهای بیدار علیست
تاریخ در آرزوی تکرار علیست
دلم امشب گدای سامرّاست
از تو غیر از تو را نخواهم خواست
تا حضور تو، دلِ خسته مسافر شده است
توشه برداشته از گریه و زائر شده است
دیدیم در آیینۀ سرخ محرمها
پر میشوند از بیبصیرتها، جهنمها
حق میشود انکار و من انگار نه انگار
منصور سرِ دار و من انگار نه انگار
همپای خطر همسفر زینب بود
همراز نماز سحر زینب بود