خورشید! بتاب و برکاتی بفرست
ای ابر! ببار آب حیاتی بفرست
ز رویت نه تنها جهان آفریدند
به دنبال تو کهکشان آفریدند...
به باران فکر کن... باران نیاز این بیابان است
ترکهای لب این جاده از قحطی باران است
این جاده که بیعبور باقی مانده
راهیست که سمت نور باقی مانده
یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
وقتی كه شكستهدل دعا میكردی
سجادۀ سبز شكر، وا میكردی
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
با ذكر یا كریم همه یاكریمها
خواندند با تو یا علی و یا عظیمها
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم