باز جنگی نابرابر در برابر داشتند
دست امّا از سر چادر مگر برداشتند؟
فیض بزم حق، همیشه حاضر و آماده نیست
ره به این محفل ندارد، هر که مست باده نیست
زخم ارثیست که در سینۀ ایرانیهاست
کشورم پر شده از داغ سلیمانیهاست
هنگام سپیده بود وقتی میرفت
از عشق چه دیده بود وقتی میرفت؟
بر مزاری نشست و پیدا شد
حس پنهان مادر و فرزند
به سوگ نخلهای بیسرت گیسو پریشانم
شبیه خانههای خستهات در خویش ویرانم
تشنهست شبیه ماهی بیدریا
یا آهوی پابسته میان صحرا
شاید که برای تعزیت میآید
تشییع تو را به تسلیت میآید
دیدم به خواب آن آشنا دارد میآید
دیدم كه بر دردم دوا، دارد میآید