تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
گمان مبر که پریشان، گمان مبر که کمیم
برای کشتنتان همصدا و همقسمیم
بهارا! حال زارم را بگویم؟
دل بی برگ و بارم را بگویم؟
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
سجاد! ای به گوشِ ملائک، دعای تو
شب، خوشهچینِ خلوت تو با خدای تو
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
پای در ره که نهادید افق تاری بود
شب در اندیشۀ تثبیت سیهکاری بود...
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
ای پر سرود با همۀ بیصداییات
با من سخن بگو به زبان خداییات
غصه آوردهام، غم آوردم
باز شرمندهام کم آوردم
ایرانم! ای از خونِ یاران، لالهزاران!
ای لالهزارِ بی خزان از خونِ یاران!
آیا چه دیدی آن شب، در قتلگاه یاران؟
چشم درشت خونین، ای ماه سوگواران!...
هوا پر شد از عطر نام حسین
به قربان عطر پراکندهاش
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
ای ریخته نسیم تو گلهای یاد را
سرمست کرده نفحهٔ یاد تو باد را
الا رفتنت آیۀ ماندن ما
که پیچیده عطر تو در گلشن ما
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی