گمان مبر که پریشان، گمان مبر که کمیم
برای کشتنتان همصدا و همقسمیم
چه سالها در انتظار ذوالفقار حیدری
تویی که در احاطۀ یهودیان خیبری
میرسد پروانهوار آتشبهجانِ دیگری
این هم ابراهیمِ دیگر در زمانِ دیگری!
با حسرت و اشتیاق برمیخیزد
هر دستِ بریده، باغ برمیخیزد
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی