گمان مبر که پریشان، گمان مبر که کمیم
برای کشتنتان همصدا و همقسمیم
ایران! پر از آیینه و لبخند بمانی
همسایۀ خورشید چو «الوند» بمانی
بهارا! حال زارم را بگویم؟
دل بی برگ و بارم را بگویم؟
باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
غصه آوردهام، غم آوردم
باز شرمندهام کم آوردم
گفتند از شراب تو میخانهها به هم
خُمها به وقت خوردن پیمانهها به هم
هوا پر شد از عطر نام حسین
به قربان عطر پراکندهاش
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی