بیدل و خسته در این شهرم و دلداری نیست
غم دل با که توان گفت که غمخواری نیست
از سمت حرم شنیدهام میآید
با تیغ دو دم شنیدهام میآید
ای آسمان به راز و نیازت نیازمند
آه ای زمین به سوز و گدازت نیازمند
هیچکس اینجا نمیفهمد زبان گریه را
بغض میگیرد ز چشمانم توان گریه را