نسل حماسه، وارثان کربلا هستیم
نسلی که میگویند پایان یافت، ما هستیم
من شعر خوبی گفتم امّا او
از شعر من یک شعر بهتر گفت
ابرهای سیاه میگریند
باز باران و باز هم باران
ای عزّت را گرفته بی سر بر دوش
وی تنگ گرفته عشق را در آغوش
گرچه بیش از دیگران، سهمش در این دنیا غم است
«مرد» اخمش، خندهاش، حرفش، نگاهش، محکم است
سبز همچون سرو حتی در زمستان ایستادم
کوهم و محکم میان باد و طوفان ایستادم
دوباره زلف تو افتاد دست شانۀ من
طنین نام تو شد شعر عاشقانۀ من
قسم خوردهای! اهل ایثار باش
قسم خوردهای! پای این کار باش
داغ تو اگرچه روز را شام کند
دشمن را زهر مرگ در کام کند
شهید کن... که شهادت حیات مردان است
ولی برای شما مرگ، خط پایان است
گفتند: که تا صبح فقط یک راه است
با عشق فقط فاصلهها کوتاه است
سالی گذشت، باز نیامد وَ عید شد
گیسوی مادر از غم بابا سپید شد
فرق مادر شهید
با تمام مادران دیگر زمین
کی صبر چشمان صبورت سر میآید؟
کی از پس لبخندت این غم برمیآید؟
زخم من کهنه زخم تو تازه
زخمی پنجههای بیرحمیم
دوباره عطر گل یاس در حرم پیچید
و قلبها شده روشن در آستانۀ عید