من شعر خوبی گفتم امّا او
از شعر من یک شعر بهتر گفت
ابرهای سیاه میگریند
باز باران و باز هم باران
ای عزّت را گرفته بی سر بر دوش
وی تنگ گرفته عشق را در آغوش
هنوز مانده بفهمیم اینکه کیست علی
برای عشق و عدالت غریب زیست علی
سلام روح بلندِ گذشته از کم دنیا!
تو ای مسافر بدرود گفته با غم دنیا
داغ تو اگرچه روز را شام کند
دشمن را زهر مرگ در کام کند
دیر شد دیر و شب رسید به سر
یارب! امشب نکوفت حلقه به در
«دیروز» در تصرّف تشویش مانده بود
قومی که در محاصرۀ خویش مانده بود
عالم از شور تو غرق هیجان است هنوز
نهضتت مایهٔ الهام جهان است هنوز
روشن از روی تو آفاق جهان میبينم
عالم از جاذبهات در هيجان میبينم
دلم شور میزد مبادا نیایی
مگر شب سحر میشود تا نیایی