دل گفت مرا علم لَدُنّی هوس است
تعلیمم کن اگر تو را دسترس است
آسمان بیشک پر از تکبیرة الاحرام اوست
غم همیشه تشنۀ دریای ناآرام اوست
وقتی كه شكستهدل دعا میكردی
سجادۀ سبز شكر، وا میكردی
نام تو عطر یاس به قلب بهار ریخت
از شانههای آینه گرد و غبار ریخت
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی