دل گفت مرا علم لَدُنّی هوس است
تعلیمم کن اگر تو را دسترس است
آسمان بیشک پر از تکبیرة الاحرام اوست
غم همیشه تشنۀ دریای ناآرام اوست
علی بود و همراز او فاطمه
و گلهای روییده در باغشان
نام تو عطر یاس به قلب بهار ریخت
از شانههای آینه گرد و غبار ریخت
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی