گفتند: که تا صبح فقط یک راه است
با عشق فقط فاصلهها کوتاه است
آن روز، گدازۀ دلم را دیدم
خاکستر تازۀ دلم را دیدم
سالی گذشت، باز نیامد وَ عید شد
گیسوی مادر از غم بابا سپید شد
چه میبینند در چشم تو چشمانم نمیدانم
شرار آن چشمها کی ریخت در جانم، نمیدانم
دوباره عطر گل یاس در حرم پیچید
و قلبها شده روشن در آستانۀ عید