چون گنج، نهان کن غم پنهانی خویش
منما به کسی بی سر و سامانی خویش
من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
روزی که عطش به جان گلها افتاد
از جوش و خروش خویش، دریا افتاد
تو با آن خستهحالی برنگشتی
دگر از آن حوالی برنگشتی
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
دریا بدون ماه تلاطم نمیکند
تا نور توست، راه کسی گم نمیکند
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد
از «الف» اول امام از بعد پیغمبر علیست
آمر امر الهی شاه دینپرور علیست
اَلسَّلام ای سایهات خورشید ربّ العالمین
آسمانِ عزّ و تمکین، آفتاب داد و دین
این شنیدم که چو آید به فغان طفل یتیم
افتد از نالۀ او زلزله بر عرش عظیم
عمریست که دمبهدم علی میگویم
در حال نشاط و غم علی میگویم