برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
چشم تو خراب میشود بر سر کفر
کُند است برای حنجرت خنجر کفر
شبی که صبح شهادت در انتظار تو بود
جهان، مسخّر روح بزرگوار تو بود
رباعی گفتی و تقدیم سلطان غزل کردی
معمای ادب را با همین ابیات حل کردی