سرخیِ شمشیر و سرنیزه تماشایی نبود
شام غمهای تو را لبخند فردایی نبود
به نام خداوند بالا و پست
كه از هستیاَش هست شد، هر چه هست...
یارب به حق منزلت و جاه مصطفی
آن اشرف خلائق و خاتم به انبیا
غمی ویرانتر از بغض گلو افتاده در جانش
بزرگی که زبانزد بود دراین شهر ايمانش